ب) نظریه روان تحلیل گری

نظریه روان تحلیل‌گری با کارهای فروید شروع می‌شود و از زمان او تا به حال تحول بسیاری ندشته است. با این حال نظریه وی مخصوصاً در موقعیتهای بالینی و کاربردی هنوز مفید به نظر می‌رسد. فروید دو نظریه ‌در مورد اضطراب مطرح ‌کرده‌است. در هر دو نظریه اضطراب را یک پدیده روزمره و راهی برای توضیح روان آزردگی قلمداد می‌کنند. اضطراب روزانه، اضطراب واقعی است که از موضع‌های عینی سرچشمه می‌گیرد. این نوع اضطراب همان ترس است، اضطراب روان آزرده وار ممکن است به شکل اضطراب شناور، هراس یا حملات وحشتزدگی بروز یابد. فروید در نخستین نظریه خویش اضطراب را به عنوان لیبیدوی تغییر شکل یافته در نظر گرفت، تغییر شکل که از طریق سرکوبی حاصل می‌شود. ‌بنابرین‏ اگر فرد با سرکوبی از ارضای برخی غرایز منع می‌شود، این سرکوبی اضطراب را در پی خواهد داشت. در دومین نظریه، فروید رابطه اضطراب سرکوبی را معکوس می‌کند و تجربه اضطراب را به عنوان علت سرکوبی مطرح می‌کند. در این نظریه یا ناشی از یک خطر بالقوه است یا ناشی از برداشتی است که من با در نظر گرفتن واقعیت به آن می‌رسد. تهدید نامطلوبی که من استنباط می‌کند به اضطرابی منجر می‌شود که سرکوبی را در پی خواهد داشت و در واقع سرکوبی راهی برای کاهش اضطراب مقابله با خطر است (شاملو، ۱۳۸۳).

وقایعی که فروید آن ها را در به وجود آوردن اضطراب نخستین مهم تلقی می‌کند، عبارت اند از: ضربه به هنگام تولد، فقدان یا ترک احتمالی مادر، تکانه‌ها یا تهدیدهای غیر قابل مهار و اضطراب اختگی همه موارد مذکور ممکن است نظام روانی فرد را بر هم بزند و نهایتاًً فرد درمانده و منفعل شود و در پی آن به طور خود کار اضطراب را تجربه کند. ‌بنابرین‏ در مفهوم سازی فروید، اضطراب هم ارثی است و هم هنگام تولد آموخته می‌شود. دیگر انواع اضطراب مثل ترس تنها در منبع اضطراب با اضطراب نخستین فرق دارند. در بافت روان تحلیل گری اضطراب جنبه معناداری است که ممکن است با محیط تهدید آمیز دستکاری شود و برای تحول رفتارهای روان آزرده وار ضروری است. روان تحلیل گران دیگر مانند سالیوان (۱۹۵۳) به جای جدایی نخستین بر محیط اجتماعی تأکید می‌کنند، اما از جهات دیگر نظریه سالیوان به نظریه فروید شباهت دارد. ولی اضطراب را یک پدیده اجتماعی بین فردی تلقی می‌کند تا یک پدیده درون روانی، بالبی (۱۹۷۳) نیز در حوزه روان تحلیل گری به روابط و ارتباطات مادر و کودک تأکید می‌کند (شفیع آبادی، ۱۳۶۸).

یکی از نظریه های معروف ‌در مورد اضطراب دیدگاه روان‌تحلیلی است که فروید آن را ابداع نمود. زیگموند فروید[۱۰] در سال ۱۹۰۵ فروید عناصر اصلی نظریه هراس را به خصوص بر اساس تغییر مورد هانس کوچولو عنوان کرد. هانس یکی از تک بررسی‌‌های مشهور فروید، در حدود چهار سالگی به طور ناگهانی دچار هراس از اسب می‌شود. هراسی که ابعاد گسترده‌ای می‌یابد تا جایی که از ترس آن‌ که مبادا اسب او را گاز بگیرد ابتدا از منزل و سپس از اتاقش خارج نمی‌شود و بالأخره هراس وی تا حدی گسترش می‌یابد که می‌ترسد مبادا اسب به اتاقش داخل شود. اما سریعاً معلوم می‌شود که هانس به منزله یک ترس تعمیم یافته از اسب نیست، بلکه دقیقاً می‌ترسد اسب او را گاز بگیرد. در این هنگام، فروید تصور می‌کرد که هراس ناشی از سرکوفتگی کشاننده‌های لیبدویی بر اثر منع‌های والدینی است و این سرکوفتگی به ایجاد اضطرابی منجر می‌گردد که بر یک شیء مورد هراس جابجا می‌شود و در (تک بررسی) هانس، اسب به منزله شیء مورد هراس است که جانشین پدر می‌گردد و محتوی اضطراب چیز دیگری جز ترس از اخته شدن توسط پدر نیست. شکل‌گیری جابجایی واجد دو مزیت است. نخست آن‌که در ایجاد یک تعارض دوسوگرا، صرفه جویی می‌شود، زیرا اگر پدر به منزله عامل اختگی[۱۱] محسوب می‌شود در عین حال محبوب نیز هست. دوم آن که پدر هر بار که بخواهد حضور دارد، در حالی که اگر حیوانی جانشین وی شود می‌توان از حیوان اجتناب کرد و در معرض خطر قرار نگرفت. در سال ۱۹۲۵ فروید به بازنگری نظریه خود درباره‌ هراس می‌پردازد و بر اساس بررسی مقایسه‌ای پدیدآیی هراس در هانس با مورد مرد گرگی (مردی که در آن نیز حیوان ترسناک نقش جانشین پدر را ایفا می‌کند) نتیجه می‌گیرد که در محتوای اضطراب یعنی گاز گرفته شدن توسط اسب یا دریده شدن توسط گرگ، در واقع تغییر شکل ترس از اخته شدن توسط پدر و همین محتوای بنیادی اضطراب که سرکوفت شده است، اما حالت اضطرابی هراس از فرایند سرکوفتگی و سرمایه‌گذاری‌های لیبدوئی در گرایش‌های سرکوفتگی ناشی نمی‌شود، بلکه برعکس از عوامل سرکوب شده سرچشمه می‌گیرد.

ترس اضطرابی”حیوان هراسی” در واقع ترس از اختگی بدون هیچ گونه تغییر شکلی است. این یک اضطراب واقعی است. ترس از یک خطر واقعاً تهدید کننده است یا خطری که فرد ان را تهدید کننده تلقی می‌کند. در این جا اضطراب به سرکوفتگی می‌ انجامد. اضطراب در حیوان هراسی، اضطراب “من” در مقابل اختگی است. اغلب هراس در حد معلومات کنونی ما از چنین اضطراب‌هایی ناشی می‌شوند و اضطراب، زاییده‌ی لیبدوئی سرکوفته نیست (فروید، ۱۹۲۶؛ به نقل از آزاد، ۱۳۷۹).

هر چند ابتدا تصور می‌شد که هراس‌ها از اضطراب اختگی[۱۲] ناشی می‌گردند، فرضیه‌های تازه‌تر حاکی از سایر انواع اضطراب نیز ممکن است در کار باشند. در هراس از مکان‌های باز، جدایی به وضوح نقش عمده‌ای را دارد. احتمالاً این نظریه که اضطراب مربوط به هراس‌ها از منابع و انواع گوناگونی مایه می‌گیرد، با مشاهدات بالینی هماهنگی بیشتری دارد (کاپلان و سادوک؛ به نقل از پورافکاری، ۱۳۷۰).

اگر تعداد زیادی از مؤلفان موضوع فروید درباره هراس را می‌پذیرند، اما کلاین[۱۳] عقیده دارد که هراس معرف چیزی بیش از یک ترس تغییر شکل یافته اختگی است. به عبارت دیگر، کلاین هراس را ترجمان بر جا ماندن یک اضطراب نخستین[۱۴] تلقی می‌کند. برای این مؤلف، ترس از بلعیده شدن توسط فرامن که ابتدائی‌تر از ترس اختگی است، نشان می‌دهد که هراس در واقع تغییر شکل یک اضطراب است که زودرس‌ترین مراحل تحول اختصاص دارد (گلدبرگ[۱۵]، ۱۹۸۲؛ به نقل از پورافکاری، ۱۳۷۰).

اگر تعداد زیادی از مؤلفان موضوع فروید درباره هراس را می‌پذیرند، اما کلاین عقیده دارد که هراس معرف چیزی بیش از یک ترس تغییر شکل یافته اختگی است. به عبارت دیگر، کلاین هراس را ترجمان بر جا ماندن یک اضطراب نخستین تلقی می‌کند. برای این مؤلف، ترس از بلعیده‌شدن توسط فرامن که ابتدائی‌تر از ترس اختگی است، نشان می‌دهد که هراس در واقع تغییر شکل یک اضطراب است که به زودرس‌ترین مراحل تحول اختصاص دارد (کلاین، ۱۹۸۲؛ به نقل از دادستان، ۱۳۷۰).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...