درک انتخاب: به مواقعی اشاره دارد که در شرایط محیطی قرار بگیریم که امکان تصمیم‌گیری به ما بدهد و چندین فرصت انتخاب کردن در اختیارمان بگذارد. وقتی در شرایط محیطی قرار بگیریم که به طور انعطاف ناپذیری ما را به سمت اعمال تعیین شده سوق دهد، احساس التزام می‌کنیم که برعکس درک انتخاب است. برای مثال، وقتی به کودکان از بین تکالیف مدرسه شان حق انتخاب داده شود، وقتی به ساکنان خانه سالمندان قدرت تصمیم‌گیری داده شود که چگونه فعالیت‌های روزانه‌شان را برنامه‌ریزی کنند، و زمانی که بیماران با دکترهای انعطاف‌پذیر( نه خودکامه) ارتباط برقرار می‌کنند، این کودکان، سالمندان و بیماران احساس می‌کنند رفتارشان از درک انتخاب ناشی شده است. اما همه انتخاب‌ها یکسان نیستند و به خودمختاری کمک نمی‌کنند(ریو، نیکس، هام،۲۰۰۳). انتخاب بین گزینه‌ها که توسط دیگران پیشنهاد می‌شود، نیاز به خودمختاری را در برندارد(مثل(( می‌خواهی به موسیقی محلی گوش کنی یا موسیقی کلاسیک؟))). در عوض، فقط روانی که افراد بین اعمال خودشان حق انتخاب داشته باشند، درک خودمختاری را تجربه می‌کنند( مثلاَ،(( اصلاَ می خواهی به موسیقی گوش کنی؟)))(کوردووا و لپر،۱۹۹۶؛ ریو،۱۳۸۸).

۲-۸ فرض‌ها[۱۷]

دسی و همکارانش(دسی،۱۹۸۰،دسی و ریان،۱۹۸۵،۱۹۹۱) خودمختاری را از اراده متمایز کرده‌اند.( اراده ظرفیت‌انسان است در انتخاب اینکه چگونه نیازهایش را ارضاء‌کند)(دسی،۱۹۸۰،ص.۲۶). خودمختاری ((فرایند مورد استفاده قرار دادن اراده است))(دسی،۱۹۸۰،ص.۲۶). خودمختاری مستلزم این است که افراد نقاط قوت و محدودیت‌های خود را بپذیرند، و از تأثیر نیروها روی خودشان آگاه باشند، انتخاب‌هایی انجام داده و راه‌های ارضای نیازهایشان را تعیین کنند. اراده و خودمختاری با هم ارتباط دارند: برای خودمختاربودن، افراد باید تصمیم بگیرند که چگونه روی محیطشان عمل کنند. افراد خشنود نمی‌شوند از این که نیازهای آن ها به طور خود به خود ارضاء شود، بدون این که آن ها انتخاب‌های داشته باشند و تصمیم بگیرند که چگونه به آن انتخاب‌ها برسند

دسی و ریان فرض می‌کنند که سه نیاز روانشناختی ذاتی وجود داردکه زیربنای رفتار است. این نیازها شامل نیاز به شایستگی[۱۸]، خودمختاری و بستگی( ارتباط داشتن) است. نیاز به شایستگی شبیه نیاز به تسلط روی محیط در آثار وایت(۱۹۵۹)است. همچنین شبیه نیاز به درک و تسلط است که در نظریه اسنادی فرض شده است( واینر،۱۹۸۶). افراد نیاز دارند که در تعاملات خود با دیگران، با تکالیف و فعالیت‌ها و با زمینه‌های بزرگ‌تر احساس شایستگی کنند. از دیدگاه تکاملی اگر موجودی نتواند تعامل مسلطی با محیط داشته باشد بعید است که زنده بماند. نیاز به خودمختاری به نیاز برای ادراک احساس کنترل، عامل بودن یا خودمختاری در تعاملات با محیط و ، یا از نقطه نظر اسنادی، به یک مکان علیت درونی ادراک شده اشاره دارد(ریان و دسی،۲۰۰۰). فرض ریان و دسی آن است که افراد یک نیازروانی اساسی برا داشتن احساس خودمختاری و کنترل دارند. آخرین نیاز اساسی یعنی بستگی، به نیازی برای تعلق به یک گروه اشاره می‌کند و بعضی مواقع نیاز به نیاز برای تعلق نامیده شده است. همچنین سه نیاز شایستگی، خودمختاری و بستگی[۱۹] با نیاز به پیشرفت، نیاز به قدرت و نیاز به پیوندجویی، از نظریه انگیزش پیشرفت کلاسیک شباهت هایی دارد(اتکینسون،۱۹۵۸، وینتر[۲۰] و همکاران، ۱۹۹۸). نیاز به پیوندجویی[۲۱] بسیار شبیه به نیاز به بستگی است. نیاز به پیشرفت تا اندازه‌ای با نیاز به شایستگی همپوشی دارد. نیاز به قدرت و نیاز به خودمختاری بیشترین تفاوت را با یکدیگر دارند. نیاز به قدرت منعکس کننده امیال و آرزوهای فرد برای تحت تأثیر قرار دادن، تفکیک یا کنترل دیگران است.، در حالی که نیاز به خودمختاری بیشتر متمرکز بر‌درون است و بیانگر امیال و نیازهای برای درک احساس کنترل درونی یا آزادی برای انتخاب و فعالیت است(پینتریچ،شانک،۱۳۸۶).

انگیزش درونی((نیاز انسان برای شایستگی و خودمختار بودن در ارتباط بامحیط است)) (دسی ،۱۹۸۰ .ص۲۷). نیاز به انگیزش درونی به اراده های افراد نیرو می‌بخشد و اراده، انگیزش درونی را برای ارضای نیازها، حل تعارضات بین نیازهای رقیب به کار می‌گیرد، و آن ها را کنترل می‌کند. وقتی که فرد به اراده خود عمل می‌کند، ارضا می‌شود. فرایند خودمختاری است که به طور درونی برانگیزاننده است تا نیاز زیربنایی رفتار آشکار شود. شخصی ممکن است یک نیاز ذاتی برای یادگیری داشته باشد و ممکن است آن را به وسیله خواندن کتاب آشکار کند. هنگامی که شخص برای خواندن کتاب تصمیم می‌گیرد انگیزش درونی ارضاء می‌شود، اگر چه خواندن واقعی ممکن است باعث ارضای بیشتر شود. موضع دسی یک دیدگاه اندام‌واره‌ای (ارگانیسمی) را نشان می‌دهد. این دیدگاه این نکته را مسلم فرض می‌کند که این نیازها از بدو تولد وجود دارند و با رشد تکامل می‌یابند. (پینتریچ،شانک،۱۳۸۶).

۲-۹حمایت کردن از خودمختاری

محیط‌ها، رویدادهای بیرونی، موقعیتهای اجتماعی، و روابط، از این نظر که تا چه اندازه‌ای نیاز فرد به خودمختاری حمایت می‌کنند، تفاوت دارند. برخی محیط ها نیاز ما را به خودمختاری، فعال و از آن حمایت می‌کنند، در حالی که محیط‌های دیگر ‌به این نیاز بی‌توجهی کرده و آن را ناکام می‌کنند. برای مثال، وقتی محیط برای ما ضرب‌الاجل تعیین می‌کند، مانع از خودمختاری می‌شود، اما وقتی که فرصت‌های را برای خودگردانی به ما می‌دهد، از خودمختاری حمایت می‌کند. روابط نیز گاهی از نیاز به خودمختاری حمایت می‌کنند و گاهی جلوی آن را می‌گیرند، مثل زمانی که یک مربی به ورزشکاران دستور می‌دهد( خودمختاری آن ها را تضعیف می‌کند) یا آموزگاری که با دقت به دانش آموزان گوش می‌کند و بعد از این اطلاعات برای دادن فرصت‌های کارکردن با سرعت مناسب خودشان استفاده می‌کند( از خودمختاری آن ها حمایت می‌کند). موقعیتهای اجتماعی و فرهنگ‌ها نیز از نظر حمایت کردن از خودمختاری افراد با هم تفاوت دارند، مثل زمانی که نظامیان به پرسنل خود دستور می‌دهند، کلیسا تعیین می‌کند که مریدانش چه کاری باید و نباید انجام دهند، یا مسئولان مهد کودک برای حمایت از تمایلات و ابتکار عمل کودکان، به خودشان زحمت می‌دهند. در صورتی که محیط‌ها، روابط، موقعیت‌های اجتماعی، و فرهنگ‌ها نیاز افراد را به خودمختاری ارضا کنند، حامی خودمختاری نامیده می‌شوند، اما در صورتی که نیاز افراد را به خودمختاری نادیده بگیرند و آن را ناکام کنند، کنترل‌کننده نامیده می‌شوند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...